داستان دردناک عشق های خیابونی امروزدوشنبه 4 شهریور 1392 :: نویسنده : سجاد هاشم پور
امروز که خسته و کوفته روز مرگی بودم مثل همیشه در دانشگاه با دیدن قیافه های عروسکی و به ظاهر دانشجوی این دختران مانکنی که متاسفانه امروز فضاهای علمی ما را نیز خراب کرده اند .... خلاصه اندکی رنجش خاطر گشتم اما از انجا که این بیچاره خفته بر این خاک ناچیز خود نیز اسیر این هواهای نفسانی و این حوریان دنیایی می داند .. حسرت بر این جوانانی خوردم که نگاه های حرام را بر نگاههای حلال ترجیح می دهند که ناگاه به بنری در فضای دانشکده بر خوردم که دختران بی خیال از کنار آن می گذشتند و حتی دختر و پسری در کنار آن گل می گفتند و گل می شنفتد نمی دانم چه شد که جمله روی این تابلو مرا در جای خود میخکوب کرد و خیره آن شدم و چقد تاسف بی مبالاتی به این اندیشه ها را خوردم ...
نوشته بوووووود......
برتراند راسل می گوید :
از لحاط هنر مایه تاسف است که به اسانی به زنان بتوان دست یافت و بهتر انست که وصال دشوار باشد نه اینکه غیر ممکن باشد...
با خود گفتم بابا بیا اینجا رو ببین دخترا خودشون دنبالت می دوند که بگیریشون !! و شاید اینسان وصال پسر ها واقعا دشوار است
عشق هم عشقای قدیم !!!! وقتی داستان عاشقانه و جانفشانانه فرهاد و شیرین را در کتب درسیمان به ما می گویند بر خود حسرت می برمکه چگونه فرهاد در عطش وصال شیرین به جان کوه می افتد و در عشق به معشوق جان می دهد .....داداش حالا بیا ببین چه خبره ، هر بچه سوسولی دست یه دختری گرفته با هم حال می کنن .... دیگه از تماشای همچین بی غیرتی های نای زیستن ندارم ...
تمام انچه امروز می بینی همین چند مصرع است و بس
:
عشق بازی کار فرهاد است و بس دل به شیرین داد و دیگر هیچ کس
مهر امروزی فریبی بیش نیست مانده ام حیران که اصل عشق چیست
- ۹۴/۰۳/۱۹